کد مطلب:270709 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:142

فلسفه غیبت
حضرت با ذكر خائف بودن حجّت، به علّت و فلسفه غیبت اشاره دارد. اگر مردم ظرفیت خود را با پذیرش علوم ائمه وسعت می دادند، و دنیاگرایی و شهوت بر آن ها چیره نمی شد، و چون بنی اسرائیل قصد قتل حجّت خدا نمی كردند، دوران غربت و غیبت شكل نمی گرفت.

این خوف اختصاص به زمان بنی عباس ندارد; امروزه ـ در عصر اتم ـ كسانی كه به این حجّت خائف دعوت می كنند، نیز ترسانند و مورد تهدید انسان هایی هستند كه خود را از خدا مستغنی دانسته، و این دعوت را بزرگ ترین مانع نظم نوین جهانی می دانند.

در سال (1374هـ. ش) یكی از نمایندگان مجلس پاكستان كه از سوی آمریكا هدایت می شد، عربده كشید كه: «این امام غائب كجاست، تا پای او را بشكنم!!». الحمد لله در مدت زمان كوتاهی ـ بعد از این تهدید ـ در یك انفجار پایش شكست.

عدم پذیرش حجّت و تهدید او، دو عاملی است كه سبب شد حجّت خدا مغمور و ناشناخته بماند، و با این كه در بین مردم و حجّت خدا در زمین است، حجاب جهل و كفر و بی ظرفیتی توده مردم، او را ناشناخته قرار داده و برای كسانی كه طالب او هستند، در پس پرده غیب می باشد.

نا شناخته ماندن آن حضرت در بین مردم، به جهت ترس از این است كه قبل از ظهور و مهیا شدن افراد، اسرار نهضت انتظار فاش شود، و دشمن زیرك، توسط مؤمنان كم ظرفیت همه نقشه ها را نقش بر آب كند; مانند خوفی كه موسی (علیه السلام) از پیروان خود داشت، مبادا سرّش فاش شود. موسی (علیه السلام)بی صبرانه در انتظار راه خروج از حادثه ای بود كه اگر جریان فاش می شد و او شناخته می شد كه همان كسی است كه بنی اسرائیل انتظار او را می كشند تا آن ها را نجات دهد، به دست فرعون به قتل می رسید، و او آسوده خاطر خدایی می كرد [1] ، و بنی اسرائیل هرگز رستگار نمی شدند. این خوف باعث می شود حجّت خدا در حالی كه در بین مردم است، ناشناخته بماند.


[1] قصص، 18.